پـــــرواز | ||
|
برو ای دوست برو! برو ای دختر پالان محبت بر دوش! دیده بر دیدهی من مفکن و نازم مفروش... من دگر سیرم... سیر...! به خدا سیرم از این عشق دو پهلوی تو پست! تف بر آن دامن پستی که تو را پروردست! *** کهنه رقاصهی وحشی صفت زنگی خر! گر طلا نیست مرا، تخم طلا، ... مَردم من! زادهی رنجم و پروردهی دامان شرف آتش سینهی صدها تن دلسردم من! دل من چون دل تو، صحنهی دلقکها نیست! دیدهام مسخرهی خندهی چشمکها نیست! دل من مأمن صد شور و بسی فریاد است: ضرباتش: جرس قافلهی زنده دلان تپش طبل ستم کوب، ستم کوفتگان چکش مغز ز دنیای شرف روفتگان «تک تک» ساعت، پایان شب بیداد است! دل من، ای زن بدبخت هوس پرور پست! شعلهی آتش «شیرین»شکن «فرهاد» است! حیف از این قلب، از این قبر طرب پرور درد که به فرمان تو، تسلیم تو جانی کردم، حیف از آن عمر، که با سوز شراری جانسوز پایمال هوسی هزره و آنی کردم! در عوض با من شوریده، چه کردی؟ نامرد! دل به من دادی؟ نیست؟ صحبت دل مکن، این لانهی شهوت، دل نیست! دل سپردن اگر این است! که این مشکل نیست! هان! بگیر! این دلت، از سینه فکندیم به در! ببرش دور... ببر! ببرش تحفه ز بهر پدرت، گرگ پدر! *** او رفت... من خودم او را فرستادم! ولی پس از رفتن او احساس کردم که هیچکس را نمیتوانم واقعاً دوست داشته باشم...! باور کنید! هیچ نمیدانستم، که با مرگ او، عشق من هم برای همیشه میمیرد، ولی چکار میتوانم بکنم... رفته بود... مرده بود...! و هر چه داشتم... با خودش، همراه با خودش، برده بود: «وداع» را پس از درک این حقیقت تلخ ساختم...! کارو برچسبها: یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضـو در کوچهی لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فـارغ از جام الستش کـرده بود سجدهای زد بر لب درگاه او پُر ز لیلا شد دل پر آه او گفت یا رب از چه خوارم کردهای بر صلیب عشق دارم کردهای جام لیلا را به دستم دادهای واندر این بازی شکستم دادهای نشتر عشقش به جانم میزنی دردم از لیـلاسـت آنم میزنی خستهام زین عشق، دل خونم نکن من که مجنونم تو مجنونم نکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو ... من نیستم گفت ای دیوانه لیلایت منم در رگ پنهان و پیدایت منم سالها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یکجا باختم کردمت آوارهی صـحرا نشد گفتم عاقل میشوی اما نشد سوختم در حسرت یک یا ربت غیر لیلا بر نیامد از لبت روز و شب او را صدا کردی ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی مطمئن بودم به من سر میزنی در حریم خانهام در میزنی حال این لیلا که خوارت کرده بود درس عشقش بیقرارت کرده بود مرد راهش باش تا شاهت کنم صد چو لیلا کشته در راهت کنم
مرتضی عبدالهی
برچسبها: [ پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:شعر,یک شبی مجنون نمازش را شکست, ] [ 12:14 ] [ حسام ]
تو به من خندیدی و نمی دانستی برچسبها: [ پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:نظيزه نويسي, شعر, سيب, حميد مصدق, و جوابیه های آن, ] [ 12:8 ] [ حسام ]
|
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |